چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم .
چه آسان لحظه ها را بکام هم تلخ میکنیم
و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر میشود و نمیدانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم .
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را در این وب بگذرانید لطفا نظر و دادن و شرکت در نظر سنجی فرا موش نشود. عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتونم آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
عشق
درباره همه چی
زرد است كه لبريز حقايق شده است تلخ است كه با درد موافق شده است شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي پاييزبهاري است كه عاشق شده است
•زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....تو نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : هستی
دیشب خواب دیدم غریبه ای کودکی را زیر کرد رفتنت خواب پریشان منو تعبیر کرد فانون آخر نیوتون : زمین هیچ جاذبه ای نداره ، سیب ها به خاطر تو می افتند و تو تنها جاذبه زمینی
تا کی می خوای ردم کنی پیش همه بدم کنی می خوای که از عشق خودت رسوای عالمم کنی حالم خرابه داغونه بی مهریات فراوونه اگه نخوای منو دیگه نفس برام نمی مونه گریه هامو نمی بینی غصه هامو نمی دونی فریاد قلب دلمو از تو چشام نمی خونی فرقی برات نمی کنه که من بمونم یا برم حتی دلت نمی سوزه که پیش چشمات بمیرم اینقده دل شکسته ام از این زمونه خسته ام یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 15:6 :: نويسنده : هستی
کسی که باورت داره یک قدم جلوتر از کسی است که دوست داره پس بیشتر از این که دوست داشته باشم باورت دارم . تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کریم کسی یار کسی نیست کسی که می گه برات می میرم دروغ می گه کسی راست می گه که برات زندگی کنه
چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : هستی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم . چه آسان لحظه ها را بکام هم تلخ میکنیم و چه ارزان میفروشیم لذت با هم بودن را چه زود دیر میشود و نمیدانیم که فردا می آید و شاید ما نباشیم . یاد اون روزا که شروع آشنائی بود ..شروع آشنائی همیشه جالبه ولی زود گذره ...
گفتمش : دل می خری ؟ برسید چند؟ گفتمش : دل مال تو، تنها بخند ! خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود جای بایش روی دل جا مانده بود ...... اما همیشه هر شروعی پابانی هم داره .. پایان تلخی که هر روزش بد تر از مرگه ولی با گذشت زمان اون تلخی هم برات طعم شیرینی داره ،
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ويرانه خويش بخدا می برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش می برم، تا كه در آن نقطه دور شستشويش دهم از رنگ گناه شستشويش دهم از لكه عشق زينهمه خواهش بيجا و تباه همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه تجربه و خاطره و گذر عمر وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا...... سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه
مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت
اما خیلی وقته تصمیم گرفتم که به راحتی کشته نشم .
به خاطره همین دیگه بوم خاطراتم رو روبروی نقاش نمی ذارم تا به آرامی آغاز به مردنم کنم .
جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, :: 12:44 :: نويسنده : هستی
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |